خنثی !

ساخت وبلاگ
کلاس تمام شد، از دانشکده بیرون آمدیم، با هم کلاسی ام گرم صحبت بودم که دستی را روی شانه ام حس کردم، یادم نیست صدای گرم آشنایش چه گفت، برگشتم؛ استاد بود، استاد ادبیات ... در کلاس، روز و ساعت جلسه ی بعد را پرسیده بود، اما یادش رفته بود، دوباره از من پرسید، حرکات استاد به نظرم عجیب آمد ... متن های استاد را قبلاً خوانده بودم، استاد زمانی عاشق همسر و پدر تنها دخترش بوده و حال آن عشق ناب را کنار خود ندارد ... نمی دانم چرا حس کردم استاد همین حالا هم دارد به او فکر می کند که سالهاست نیست ُ استاد این را نمی خواهد باور کند و او را هر لحظه دارد ُ اصلاً شده خود او بس که ب خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 6:52

احساس بدبختی مفرط می کنم !

احساس آوارگی، وازدگی و تنهایی بی نهایت !

شاید این جمله ای که می خوام بنویسم به خاطر حالُ هوای الانم باشه؛ اما یکی از بدترین خصلت های یک آدم شاید اینه که روحیه ش حساس باشه، به خاطر همینه که خودم حواسم هست کوچیکترین حرفی به کسی نزنم، چون کوچیکترین بی محبتی ای ذهن ُ روح منُ ساعت ها درگیر میکنه ...

خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : سیزده بدر,سیزده ساله,سیزده 59,سیزده به در,سیزده هومن سیدی,سیزده فیلم,سیزده یار اوشن,سیزده ۵۹,سیزده گربه روی شیروانی,سیزده را همه عالم, نویسنده : mmissxa بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 22:09

سر کلاس نشسته بودیم؛ یک نفر وارد شد و بوی ادکلنش در کلاس پیچید، نمی دانم کنار کدام پنجره نشست که باد بوی ادکلنش را می آورد تا مغز استخوان من؛ خودکار را برداشتم مسئله ای که استاد گفت را حل کنم؛ نوشتم: دوشنبه ها عصر، بوی عطر تو، خیابون " ر " ... ادکلن َش، همین بود دقیقاً، تمام مدت آن بوی لعنتی فکرم را مشغول کرده بود ... وقت تمام شد ُ مسئله ام حل نشد + چته ؟! - چی ؟! + چت شد یهو ؟! یه جوری شدی انگار - :دی؛ چرا من اینقدر تابلوام ُ نمی تونم حسمُ پنهان کنم ؟! + :) چی شد یهو ؟! انگار عصبی هستی - هیچی، مهم نیست کلاس تموم شد ُ داشتیم با هم می رفتیم تا ایستگاه؛ نمی دونم چی گفت که خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 18:00

از بی خوابی سرم درد میکنه، اما خوابم نمی بَره ! فکر کردم با صدای ناظری خوابم می بَره، اما کلام مولانا به فکرهای خسته هم فشار میاره امشب هم اتاقیم داشت چرت ُ پرت می گفت مثل همیشه، بهش گفتم من مثل قبل حوصله ی گوش دادن ندارم، ساکت شد ُ رفت گرفت خوابید ! برام مهم نبود ناراحت شد یا نه ! بی احساس شدم؛ شایدم احساسم عاقل شده ! هرچی هست، بی اهمیتیِ منه ! اما نمی دونم کلام مولانا چی داره که آدمُ متاثر میکنه ... نمی دونم این عشق چیه که تو قلب آدم هست ؟! از کجا منشأ می گیره که اینقدر زورش زیاده ؟! تو تمام تابستون وقتی مولانا می خوندم یا اشعار مولانا رُ با صدای ناظری گوش می خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 53 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:18

یکی از دوستام یه زمانی خیلی بی انگیزه و واقعاً بی مصرف بود . نمی دونم یهو چی شد که تفکرش و زندگیش از این رو به اون رو شد و الان برای ارشد پذیرش گرفته ُ 3 4 ماه دیگه میره یه کشور پیشرفته برای ادامه تحصیل . همیشه سرش شلوغه و تا الان 3 تا مقاله داده ! دیروز داشتیم با هم صحبت می کردیم، فهمیدم اصلاً منُ نمیفهمه ... ما همیشه فکر می کنیم آدمهایی که یهو تغییر کردن و کارهای بزرگ انجام دادن، خیلی خاص ُ متفاوتن؛ اما بارها بهم اثبات شده که همه ی آدما مثل همن ! و بت ساختن از یه عده، جزء بازی های همین دنیاست برای سرگرم کردن بقیه ... امروز دیدن همه به یه اندازه ُ یه جور دلمُ خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 40 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:18

امروز از کلاس که اومدم؛ داشتم لباسمُ عوض می کردم؛ چشمم خورد به آستینای لباسم که از ریخت افتاده بود؛ رفتم تو آینه نگاه کردم ُ بعدش فکر کردم به عمق درگیریم که متوجه نبودم این لباس دیگه قابل پوشیدن نیست؛ و از بس همه تو دانشگاه ما آزاد اندیشن؛ باید حتماً یه سری لباس خاص بپوشی و منم چون لباس مناسب دیگه ای نداشتم؛ رفتم گرفتم خوابیدم !! اما بعدش بیدار شدم ُ رفتم بیرون یه مانتو بخرم . اصلاً دوس نداشتم گرفته باشم، اما دست خودم نبود؛ هر چند دقیقه یه بار؛ تو دلم می گفتم؛ کاش دنیا همینجا؛ دقیقاً تو همین لحظه تموم بشه؛ کاش همه چی ثابت بشه و بعد ... بعدی در کار نباشه خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmissxa بازدید : 46 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:18

صبح کلاس دارم، اما خوابم نمی بَره، بلند شدم رفتم تو تراس ُ آسمون رُ نگاه میکردم؛ یهو یه هواپیما از رو زمین بلند شد ُ کم کم اوج گرفت ... ترکیب چراغ های چشمک زن هواپیما ُ پرواز ُ آسمون ُ سکوت شب؛ دنیا رُ برام قشنگ کرد، یه لبخند زدم ُ تو دلم گفتم چقدر قشنگه ... یهو دلم گرفت؛ مسیر پرواز هواپیما به نظرم آشنا اومد، فکر کردم الان بابام خوابیده بدون اینکه من کنارش باشم ... دلم براش تنگ شد، دلم براش گرفت که باید دوریِ منُ تحمل کنه، دلم برای خودم گرفت که نفس می کِشم بدون اینکه بابام کنارم باشه و دلم برای دنیا گرفت که من ُ بابام ُ کنار هم نداره ... خنثی !...
ما را در سایت خنثی ! دنبال می کنید

برچسب : بازآ دلبرا که دلم بیقرار توست,بازا دلبرا که دلم بیقرار توست,باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست,بازآي دلبرا كه دلم بي قرار توست,بازا ای دلبرا که دلم بیقرار توست,باز آي دلبرا که دلم بیقرار توست,شعر باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست,دانلود آهنگ باز آی دلبرا که دلم بیقرار توست, نویسنده : mmissxa بازدید : 28 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:17